۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۱

به هر کجا بروم آسمان همین رنگ است ؟








بحث من این روز ها و شب ها این است که غرب چی ارزش های دارد که ما شرقی ها را ذوق زده میکند تا هرگونه عذاب و رنج را تحمل نماییم و بیاییم و پناهنده شویم. وقتی اینجا آمدیم بعد باز هم هم چشمی ها و رقابت های کور و تعصبات افغانستانی خویش را به رخ یکدیگر بکشیم. مگر ما چی وقت ظرفیت انسانی خود را در خود ما تقویت خواهیم کرد؟ ما نیاز به چگونه فرهنگ داریم تا کمی رفتن را یاد بگیریم و ایستا نمانیم؟ شرقی یا غربی؟ چه فرهنگی ما را انسان تر می سازد تا بخشی از کره زمین را جایی برای زندگی انتخاب کنیم نه زنده ماندن؟ مگر ما افغانستانی ها به ویژه هزاره ها تاچی زمانی آواره مدام خواهیم بود؟


ساعت های تمام این شب ها بحث می کنیم که ما هزاره ها چرا اصلاح نمی شویم و چرا نمیتوانیم حتی وقتی غرب می آییم ، از اینجا فقط ساختمان های شیک، موتر های شیک و فیشنی و لباس های پر زرق و برق را یاد میگیریم تا نوع نگاه غربی ها به زندگی یا شیوه زندگی کردن و منفی ها و مثبت های شان را؟ چرا ما از این جوامع تمدن و پیشرفت و سیستم خوب دولت داری ، همسایه داری، خانه داری و حتی مرغداری و جنگل داری خوب را یاد نمیگیریم و چرا عادات ناپسندیده و اعمال نا انسانی و سیاست های غلط شان را نقد نمی کنیم؟ یا آنچنان غرق و هضم این تمدن میشویم که بیشتر به یک مصرف کننده خنثی تبدیل می شویم و یا یک منتقد کور که هیچ درک درست و علمی از هر دو تمدن نداریم تبدیل می شویم؟ میخواهم این روز ها درک خودم را از وضعیت هر دو جامعه به یک نتیجه قابل قبول برسانم. میخواهم این بحث ها مرا به اهدافم و آینده ام کمک کند؟ آیا شما نیز چنین نمی خواهید؟ مگر نمی خواهید بیایید غرب و پناهنده شوید؟ باز هم سوال این است بیاییم یا نیاییم؟ بنویسید تا بصورت جمعی به یک نتیجه حد اقل در فضای مجازی برسیم حتی اگر نتوانیم در خیلی موارد یک سان فکر کنیم؟


مثلا در شهری های را که تا هنوز سفر کرده ام ،یکی میگوید که چرا جاغوری ها در جنگ بهسود کمک نکردند ودیگر شکایت دارد که بهسودی ها در موضوع کویته دخالت نمی کنند که در کویته بیشتر جاغوری ها زندگی میکنند؟ یک تاجیک میگوید که هزاره ها هیچ با آنان زیاد رفت آمد نمی کند و کار و زندگی مصروف غرب را بهانه میکند. یک پسر پشتون از این میرنجد که پدرش هنوز بعد از 25 سال زندگی در غرب همصنفی ازبک تبارش اش را نمی گذارد که به خانه شان دعوت شود چون دختر جوان روی گیر دارد.ما کجا روان هستیم ببخشید؟


میدان هوایی استانبول ، ترکیه






سفرنامه سویدن ، قسمت دوم

ساعت 04:30 عصر رسیدیم به میدان هوایی استانبول ترکیه.استانبول از بالا شهر سبز و زیبایی به نظر میرسید. دیزاین خانه ها خیلی جالب و کلاسیک مینمودند.بعد از طی مراحل پاسپورت ها رفتیم داخل ترمینل شدیم تا کمی اطراق کنیم و نفسی بگیریم. این طرف و آنطرف رفتیم تا جای آرامی با انترنت رایگان پیدا کنیم اما ترک ها را نا آرام تر از خود ما یافتیم. همه مشغول صحبت در باره سفر ، تجارت و زندگی شان بودند. بالاخره یک چوکی پیدا شد و هرکس نیز لمید و منتظر پرواز دوم شد. 

رفتم تا بپرسم که چطور می شود به انترنت بی سیم وصل شد اما خانم مسوول گفت که در مقابل 24 ساعت انترنت رایگان در داخل ترمینل باید 10 یورو یا 15 دالر بدهم. با بی میلی برگشتم و به دوبی شکر کردم چون در هتلی که چند ما پیش اقامت داشتم در مقابل 30 درهم 72 ساعت انترنت رایگان را در اختیارم قرار داده بود. حالا این چیزی های را که مینویسم شاید بتوان از شهر استکهلم، سویدن همه را یکجا برای شما در انترنت پست  کرد. 

در کاراژ 307 نشته ایم تا باز خطوط هوایی ترکیه بیاید و ما را به اروپای شمالی و فرنگ ببرد. حالا دیگر بوی فرنگ و پری های زرد رنگ و بی حجاب را می توان به خوبی در این کشور اسلامی دید. واقعا نسل جدید ترک ها از اروپایی ها چیزی کم ندارند. از اندام گرفته تا سواد و فیشن و غیره. جایی که نشسته ام روبرویم مدیر وبلاگ "سوما " در موبایلش فلم می بیند و از عدد گاراژ مطمین نیست. میترسد پرواز را از دست بدهیم. ولی آنطرفتر دو پسر و دو دختر  سویدنی " پربازی" مینمایند. یک زن و مرد مسلمان با طفل شان که بیقرار است ، صحبت میکنند.مردی که کنارم نشسته است کتابی از پانولو کویلو میخواند و چند محصل هندی نیز به خانه زنگ میزنند تا از رسیدن شان تا این قسمت دنیا اطمینان دهند. راستی بهترین آب تلخ از کشور ترکیه را پرسیدم گفتند که راکی بهترین مشروب این سرزمین است که و بزرگترین بوتل آن از 50 یورو اضافه نیست. این ظالمی محصول عجب فروش دارد. من مسحور ترکیب و طراحی بوتل های این آب تلخ بودم و شاید حدود نیم ساعت ده ها بوتل از این محصول به فروش رسید. به عاید خالصی که نصیب ترکیه و تولید کنندگان شان فکر کردم و به ترکیه اسلامی ! جوابی نیافتم و دوباره برگشتم سرجایم تا پرواز را از دست ندهم.

حالا فکر میکنم کم کم بسوی دروازه دهلیزی میرویم که برای پرواز تکت ها ما را بررسی میکنند . شهر استاکهولم سویدن میرویم تا سردی شب اپریل را با برف و بارانش تجربه کنیم. چقدر خسته شده ایم و بی خوابیم. یک خواب نیاز است و فردا کنفرانس. جالب و هیجان انگیر. نماینده های افغانستان را حالا از هیجان خواب گرفته است. ببینیم چی می شود.

میدان هوایی استانبول ، 08:30 شب

۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

اولین سفر فرنگ با کنفرانس آزادی انترنت برای توسعه جهانی






ساعت هشت صبح حرکت کردم طرف میدان هوایی تا مبادا باز کدام انتحاری و حمله صورت نگیرد و سفرم به تعویق نیافتد.عبدالروف بیانی مرا تا میدان هوایی کابل بدرقه کرد و دوباره موترم را برد خانه خود ما. چند لحظه صبر کردم تا مدیر مسوول "سوما" بیاید.لحظاتی بعد حضرت ایشان با سه نفر از مشایعت کنندگانش که یکی شوهرش و دوتای دیگر آنان از کارمندان سابق خانه فرهنگ افغانستان بودند، وی را همراهی میکردند، رسید.از دوستان خدا حافظی کردیم بسوی ترمینل جدید روان شدیم. سه دوست میخواستند عکسی از ما بگیرند اما سربازان اجازه ندادند. پیاده پیاده رفتیم تا نزدیکی ترمینل جدید. میترسیدم که مثل دو سفر قبلی ام ازدحام زیاد نباشد و پرواز را از دست ندهیم. ولی خوشبختانه مثل همیشه من را با خارجی ها اشتباه گرفتند و با سرعت تلاشی کردند و به بخش تکت رهنمایی کردند. این بار یک خارجی دیگر (معصومه ابراهیمی) نیز با من بود و از قضا او نیز غیر افغنه تلقی شد و تمام کارمندان با ما زبان انگلیسی صحبت کردند و احترام لازم مربوط خارجی ها را بجا نمودند.


مدیر سوما حس میکردم تشویش داشت که نپرسند "محرمت" کجاست. اتفاقا آخرین بخش تفتیش اسناد میدان هوایی کابل یکی دوسوالی پرسیدند به قواره های ما نگاه کردند و بعد از اینکه از ذره بین شان گذشتیم، کمی نفس راحتی کشیدیم و منتظر ماندیم تا طیاره ترکیه بیاید و ما را ببرد "فرنگ" !

زنگ ها پشت سرهم میامدند. عظیم ایثار زنگ زد و قرار شد بیاید هوتل ما و سوغات هایش را تسلیم شود.به داکتر سید عسکر موسوی زنگ زدم تا برای گروه دوم استادان دانشگاه های  افغانستان که به ایالات متحده امریکا میروند گپ و سخنی داشته باشند در هفته اول ماه می  میلادی. همینکه فهمید که میروم اروپای شمالی خندید و گفت:" او بچه عطر زده ای." گفتم :" بلی " از پشت گوشی خندید و گفت:" بوی عطرت از پشت تلفن کاملا محسوس است." و بعد از من گله کرد که ناجوانی کرده وی را پیشتر خبر نکردم که کتابی را به داکتر اکرم عثمان نویسنده مشهور افغان مقیم سویدن است ، را ببرم. ولی خواست حتما بروم به ملاقات وی یا از آقای محمد شریف سعیدی تلفن وی را بگیرم و سلامی برسانم و پیامی برایش بیاورم. داکتر موسوی چنانچه به نظر میرسد هنوز از ارتباط و نامه نویسی به شیوه سنتی و قدیمی بیشتر لذت میبرد تا ایمیل و غیره شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک و تویتر یا وبلاگ و غیره.


حالا منتظریم که هفت ساعت پرواز کنیم تا استانبول برویم و بعد استاکهولم که امروز برف هم می بارد. کاش یک روز میتوانستم ترکیه توقف کنم و مرکز امپراتوری عثمانی ها وقهرمانان سریال های ترکی تلویزیون های افغانستان و آواز خان های ترک را با کمپوز های دلنشین شان زیارت کنم یا لحظاتی در سرزمین شان قدم بزنم و ببینم که هزاره های ترک افغانستان چه چیز های مشابه را میتوانند با هم در استانبول با هم بیابند. حد اقل سه ساعتی که در میدان هوای این کشور هستیم و ببینیم چی میشود.

تا بعد پدرود – میدان هوایی کابل 17 اپریل