۲۴ خرداد ۱۳۸۹

روزمره گی های کابل

سخت در این روز ها سرم درد میکند. گاهی برای یک لحظه هردو شقیقه ام و گاهی هم تمام سرم و اطراف چشمهایم را درد فرا میگیرد. حس میکنم سرم را به دیوار بکوبم تا دردش کم شود. نمیتوانم کتاب یا مطالب را در کمپیوتر بخوانم . میتوانم بخوانم اما زود خسته میشوم. در این روز های ملتهب کشورم بیش از هرزمانی دیگر سخت علاقمند مطالعه علوم اجتماعی و تیوری های توسعه سیاسی شده ام اما افسوس که این روزمره گی های انجو و مزدوری برای موسسه فرصت این مطالعه را از آدم میگیرد.

گفتند بروم عینک بگیرم که نوراین لپ تاپ لعنتی کمی کاسته شود. این کار را کردم. وقتی خیلی زیاد یعنی بیش از هشت ساعت کار کنم باز عینک را به چشم میزنم یک پارچه انجینیر به گفته کوچگی های ما میشوم.رفتم پیش داکتر گوش و گلو وی گفت که باید کار و مطالعه را در جریان شب کم کنم و کمی تفریح کنم.

وقتی وضعیت موجود را می بینم ، باز بی طاقت شده چیزی از کتابخانه کمپیوترم باز میکنم و غرق آن میشوم انگار سالهاست روی کتاب را ندیده ام. وقتی خستگی غلبه میکند ، با قهوه مهارش میکنم ولی این خواب لذیذ گاهی همه را شکست میدهد و تسلیمش میشوم.

هر کس را می بینم ، میگوید در حقیقت از این روزمره گی خسته شده است و کار های طاقت فرسا که حتی فرصت تفریح در آخر هفته را نمی دهد ، بیزار هستند. من هم فکر میکنم نیاز به تغییر و کمی تفریح دارم.

شما وقتی در این فضای لجام گسیخته کابل خسته میشوید ، چی کار میکنید؟ آیا فکر میکنید این خستگی من و دوستان که شکایت دارند ، ریشه در کجا دارد؟ کار ،زیاد ، تفریح کم یا وضعیت اجتماعی – سیاسی حاکم ؟

هیچ نظری موجود نیست: