۰۲ فروردین ۱۳۹۱

پیامک های کاغذ پیچ نورزوی که صورتش را افتو ندیده است




 


حافظ گشوده ام و چه زیباست فال تو
حتما قشنگ میشود امسال حال تو
او با زبان فاخر و دری اصل گفت
فرخنده باد روز و شب و ماه و سال تو

تنور لاله چنان باد برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد


برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز

نوروز تلنگریست تا یادمان باشد هر سپیده دم فرصتی است برای آغازی دیگر، این سرآغاز به کام تان باد، نوروز تان پیروز !

الهی با خاطری خسته از اغیار تو امیدوار،دست از غیر تو شسته و در انتظار رحمتت نشسته ایم، دهی کریمی، ندهی حکیمی، بخواهی شاکرم،برانی صابرم،الهی احوالم چنانست که میدانی و اعمالم چنین است که می بینی، نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز یا ارحم الراحمین بهترینها را در این روز اول سال برای دوستانم مقدر فرما – آمین سال نو بهارنو مبارک.


شب نوروز را با یک دسته گل برای شماو فامیل محترم شما مبارک باد میگویم. امیدوارم مثل گل همیشه سبز و خرم باشید !


سال نو شما هم مبارک باد و سال پر از خوشی برای تان تمنا دارم !!


سال 1391 را به شما و خانواده محترم تان تبریک میگویم !

سال نو مبارک.از صمیم قلب برای رسیدن به آروزیت دعا میکنم !

تبریک تبریک تبریک ! رضایی بیرار اول شد، ستاره افغان شد !

رضا اول شد تبریک باشه !

۲۴ اسفند ۱۳۹۰

باز آمدم چون عید نو تا فقل زندان بشکنم


میخواهم این زنجیر های که زندانی ام نموده است ، مرا از خودم و قفل هایم رها کند. قفل های ذهنم و فکرم سخت آزارم میدهد.باید الگو هایم را تغییر دهم .باید از همه مرز ها،دریا ها و کوهای این سرزمین عبور کنم تا این گمشده ام را بیابم.گمشده ای که سالهاست ذهن مرا به خود مشغول کرده است.گاهی من پیروز میشوم و گاهی او مرا عقب میراند.

این روز ها دنبال بهانه ای هستم که تمام هستی، شخصیت و کارها و گذشته ها و طرز تفکر و دنیایم را به چالش بکشد.بهانه ای که هر آنچه در گذشته به آن باور داشتم را دچار تزلزل و تردید کند. تناقضات زیاد در مقابلم قد علم کنند و دنیایم را متحول بسازد.

میخواهم بهانه ای باشد که مرا وادار به خواندن و نوشتن کند.حتی اگر لازم باشد کارم را تغییر دهم و از مسیر زندگی فعلی ام کمی انحراف کنم و راهم را بطرف دیگری کج کنم. میخواهم خودم باشم و خودم را بیابم.امیدی و الهامی درمن جوانه زند تا برای رسیدن به هدف والا و بزرگی قدم بردارم و هیچ یک از این روزمرگی ها زندگی در کابل نتواند مرا از عزمم منصرف کند.
انگار مثل سنگ در جا میخکوب شده ام.حرکتی نیست فقط سکوت و شب فضای ذهنم را فراگرفته است. حتی جیرجیرک های که شب ها صدا میکشند نیز حضور ندارند تا سکوت و ایستایی شبم را بر هم بزند. میخواهم حادثه ای اتفاق بیافتد تا راهی خودم را از میان این همه تاریکی ها بیابم.

میخواهم این زنجیر های که زندانی ام نموده است ، مرا از خودم و قفل هایم رها کند. قفل های ذهنم و فکرم سخت آزارم میدهد.باید الگو هایم را تغییر دهم .باید از همه مرز ها،دریا ها و کوهای این سرزمین عبور کنم تا این گمشده ام را بیابم.گمشده ای که سالهاست ذهن مرا به خود مشغول کرده است.گاهی من پیروز میشوم و گاهی او مرا عقب میراند.میخواهم حضورم در این جهان را تعریف کنم آنهم به سبک خود و سلیقه خودم.فلسفه وجودی ام را دریابم.چه خطا هایی که مرتکب نشده ام و باید برای جبران این لغزش ها و خطا ها  و فرصت های از دست رفته را بدست بیاورم که خودم را نزد خودم حد اقل شرمنده نباشم.

چطور میتوانیم فردی موثری باشیم.چطور میتوانیم از سد این گونه مشکلات بگذریم؟شکست را به هیچوجه قبول ندارم.دوستی میگفت کسانی که شکست های زیاد دارند حتما اهداف بزرگی دارند ورنه زندگی روزمرگی که ریسک نداشته باشد و متحول نشود و پویایی نداشته باشد مرده است و کمتر آسیب میبیند.

تصمیم دارم هرچی سر راهم قرار بگیرد و مانع پیشرفت و صعودم شود را با درایت و هوشیاری از سر راهم بردارم و قدم به حریمی بگذارم که موفقیت و موثریتم بتواند به اندازه شعاع وجودی ام تاثیر گذار باشد.آیا به چنین امری دست خواهم یازید یا مشکلات مرا زیر چکمه های پولادینش نابود خواهد کرد.فقط گذر زمان نتیجه این نبرد را معلوم میکند و تمام. 

سال نو در پیش است بگذارید اول ببینم که سال گذشته چی چیز هایی به من داد و چه چیز هایی از من گرفت.

یک خانه تکانی ، یک تکان جدید و نو شدن از نو با روز های نو و سال نو  و امید های نو !